یه بار دیگه بشمار...
چهل و نه
پنجاه
پنجاه و یک
تمام!
یکی از کارت ها نیست!
آس دل...
خوب دیگه، نمیشه کاریش کرد
وقتی نیست یعنی نیست!
Sunday, April 30
تک دل
Monday, April 24
مردگان عاشق
"مردگان امسال
عاشق ترین زندگان بودند"
احمد راست می گه،
منظورم احمد شاملوِ!
ولی می دونی،
بدترین چیز اینه که
عشقِ همین مردگان
دو سال بعد بی معنی بشه
یا حتی همین امسال!
Sunday, April 23
دوست نا آشنا!
یه بار از یکی از دوستان نا آشنا پرسیدم
چرا اون یکی دوست نا آشنا توی commentهاش اینقدر قربون, صدقه می ره؟!
گفت: این جوری مشتری بیشتری پیدا می کنه و تعداد commentهاش زیاد می شه!
این هم یه روشه
حالا احمقانه بودن یا نبودنش رو کاری ندارم!
ولی روش کاراییه, البته اگه دختر باشی!
چون دروغ گفتن واسه ی دخترا آسون تره
همچنین حماقت واسه ی پسرا!
راستی دوست نا آشنا, به اون یکی دوست نا آشنا بگو این post رو مخصوص خودش نوشتم!
Wednesday, April 19
Thursday, April 13
بادبادک
هر روز که میگذرد انگار میکنی
که یک روز گذشته!
هر هفته که میگذرد انگار میکنی
که یک هفته گذشته!
یا حتی یک ماه یا یک سال!
ولی من ساعاتی را میپرستم
که با روز یا هفته یا ماه یا سال برابری میکنند،
چرا که بدون این ساعات
نه روزی با معنی است
نه هفتهای، نه ماهی و نه سالی،
شاید هم عُمری...
Wednesday, April 12
بابا بزرگ
یادمه بیشتر وقتا که می دیدمش
گوشه ی هال خونشون نشسته بود
روی زمین و تکیه داده به مخدّه ی (بالشت) خودش
بالشتِ استوانه ای سبز رنگ با روبالشتی سفیدِ گل دار
همیشه ازم می پرسید خانوم معلمتون آقای خوبیه؟!
یا مثلا قبل تَرِش بهم می گفت:
تو که مرد نیستی زنی!
منم واسه اینکه ثابت کنم زن نیستم
نشانه ی مردانگیمو نشونش می دادم!!!
بی خبر از اینکه مردانگی به این چیزا نیست
همه ی کارهای خونه رو خودش می کرد
بنایی. نجاری. لوله کشی. باغبونی و....
دلم واسش تنگ شده
خیلی زود رفت. 10سالم بود
به قول بابام. مامان بزرگم هم باهاش رفت
بودش ها! ولی انگار که نبود...
بغضم گرفت ولی گریم نگرفت
خیلی سخته که آدم بغضش بگیره ولی گریه نکنه
نه اینکه نخواهم. اشکه نمیومد
Saturday, April 8
Monday, April 3
اصفهان - تهران
هر ده ثانیه یه قطره روی صورتت حس میکنی
بعد سوار ماشین شو
توی راه گاردریل رو نگاه کن
تعداد پایههای گاردریل رو بین دو راهنمای راه بشمر
چشمات آروم آروم میاد رو هم
وقتی چشم باز میکنی همون گاردریل و پایهها و همون جاده جلوته
4 یا 5 بار این کار تکرار میشه
هر دفعه بارون شدیدتر میشه
آخرین دفعه وقتی چشم باز میشه
دیگه گاردریل نیست
4 یا 5تا ماشین که با یه اتوبوس به هم دوخته شدن جای همهی اونا رو پر میکنه
دیگه چشمات نمیاد رو هم
جلوتر نوشته "تهران 115"
115تا دیگه هم میری
بارون تموم میشه، سفر هم
نتیجهی اخلاقی:
بابا نان داد، مامان آب!
به جاش من خوابیدم!
Saturday, April 1
لرستان
امروز ساعت 4:30 صبح
راحت خوابیدی
ولی ساعت 4:40 صبح
دیگه نخوابیدی
شاید هم مردی
زلزلهی لرستان، قبلش بم
عجب خدای بزرگی!
هر چی فکر میکنم میبینم اگه خدامون کوچیک بود چه بد میشد
حالا که قراره خدایی در کار باشه، هر چی بزرگتر بهتر
من که نمیفهمم، احتمالا تو هم نمیفهمی!