باران، موج، مه، رنگین کمان
هر روز درون مه خفیفی
درون کوچه پس کوچههایِ ساحلیِ ذهنم
بدون کفش، بدون پیراهن
برهنهی برهنه
آرامِ آرام
همراه با نسیمی ملایم به آن سوی کوچه میروی
ذهنم یارای تجسم ندارد
گُم میشوی و عطر تنت باقی میماند،
آبشار مویت هم...
گلهای کوچه پس کوچههای ساحلی، به یاد عطر تنت جوانه زده اند
نشانی کوچهها را ندارم
عطر تنت مرا به آنجا راهنمایی میکند
هر روز در این ساحل، بدون کفش، بدون پیراهن
برهنهی برهنه
اما بیقرار
امواج کفآلودِ دریا را با نگاه دنبال میکنم
نکند کوچهِ زیبایم را غرق ِ در خود سازد
بی آنکه نه کوچهیی ساحلی
و نه عطر و آبشاری از مو
نه حتی موجی
وجودی خارجی داشته باشد
پرپر نشوم چه شوم...