Tuesday, September 26

!دوستِ من!

دوست ِ من
من هر چی بیشتر فکر می‌کنم،
کمتر می‌فهمی!

پ.ن: پس بیشتر بفهم که نخوام اینقدر فکر کنم!

Saturday, September 23

سیفون

دانشگاه، درس، کتاب، کامپیوتر، اینترنت، کار و...
زدن زیر دلم
همه رو توی توالت بالا میارم
سیفون + پنج ثانیه همه چیز تموم
تا دفعه‌ی بعد!

پ.ن: ولی نه خودم و نه تو جزء اون چند تا نقطه‌ی بالا نیستیم، به هیچ وجه!

Wednesday, September 20

دیدار

(درکه (6:45 بعد از ظهر

درکه هم شب‌های قشنگی داره
از صبح در کنار هم
شب در راه بازگشت
به سوی من!

Saturday, September 16

مایه‌دار

خیلی وقتا می‌شه که خیلی دوست دارم به جای اینکه پیاده یا با تاکسی و اتوبوس اینور اونور برم، ماشینی هم برای این کار می‌بود! (حالا کی گفت الگانس می‌خوام؟!) ولی هیچوقت نمی‌خواستم یه بابای دیگه می‌داشتم، یه بابای مایه‌دار! چون اگه مایه‌دار بود دیگه نه اون بابای من بود، نه من بهرنگ بودم!

پ.ن: حالا نیاین بگین ناشکر واز این حرفا نباش! یا مثلا چه پر توقع از باباش ماشین می‌خواد و... نه توقعی دارم نه چیزی! دوست داشتم بگم خو!

Thursday, September 14

تهران - انزلی - اردبیل - آلوارس

اسکله‌ی انزلی

شنبه
انزلی را آتش باران دیدم و تالاب آتش را آوردم.



جاده‌ی اسالم-خلخال

یک‌شنبه
مسیر مه را در آغوش گرفته و با درختانِ بی سایه، همسایه شدم.



آبشار گورگور

عشایر آلواریس

سبلان

دوشنبه
به قصد سبلان (ساوالان) خود را در طبیعت غرق کردم، همراهِ آن زیباییِ چشمه‌ها (آبشار گورگور)، عشایرِ آلوارس و عظمت سبلان، در خنکایِ سبزِ شمالِ غرب به جانم نفوذ کرد.



شورابیل

سه‌شنبه
با اردبیل پیمان بستم و دریاچه‌اش (شورابیل) را از بَر کردم، اما فندق‌لو را در مه و باران از دست دادم.



چهارشنبه
به تهرانم آمدم باز...

Wednesday, September 13

شب بخیر

یه پست مسافرتی تا فردا!
الان خستمه، می‌خوام بخوابم...
شب بخیر، خوابای خوب ببینی!

Tuesday, September 5

پاییز

Fall

گل، درخت، کوه، چشمه، کوچه، باغ
همه و همه
دلامون، چشامون، آرزوهامون
همه و همه
بالاخره
طعمِ گسِ پاییز رو می‌چشن
گس مثِ خرمالوی کال
پاییز هم که نزدیکه
برگامون زرد می‌شن
یا شاید
زردامون برگ بشن!
خوش به حال خودم که گل‌خونه‌ای نیستم
هم می‌شکفم، هم می‌ریزم!
زنده‌ام، آزاد...

Sunday, September 3

سمفونی

بوی نمناکِ خاکِ خنکِ باران خورده را
بر گونه‌هایت نقش بندی می‌کنم،
رایحه‌اش، تو را
پس از باران نهان چشمانت
مسحور، مبهوت و رها از غم می‌سازد