Saturday, June 24

48

سیگار میفروشم
روزی یه نخ
تازه اونم به کسایی که سیگاری نیستن!

پ.ن. خیلی وقته توی فکر یه شغل تازه می گردم!!!
پیدا نکردم!

Sunday, June 18

آرام ِ اقیانوس

نگاه تنگت به پهنای ِ
شکافهای ِ باریک ِ پنجره‌ی چوبیت مانده است
کجای کاری
در بازار شیشه آمده
تـُرد بودنش فدای زیباییش
زیبایی‌ها را آنگونه که هستند ببین
نه زان گونه که می‌اندیشی
یا دیگران برایت مشق کرده‌اند
خدا را بهانه نکن، به خدا قسم او در این ماجرا هیچ کاره است!
خودت نخواستی...
زیبایی زندگی، من و تو در کنار هم علیه دیگری نیست؛
زیبایی زندگی، من و تو در کنار هم برای دیگریست.
زیبایی را با معنای ماها و شماها زنده کن
زنده و جاودانه
تا توانش را داری شروع کن
برای همیشه و همیشه...

Wednesday, June 14

تهی

خیلی وقتها انگار حرفی برای گفتن ندارم
بیشتر حرف هام, زدنی هستن!
حرف هایی که باید زد توی سرِ یه مشت کله خرِ زبون نفهم!
تو جای من باشی, با توجه به کثرتِ عده ی مذکور
به جای اینکه خودت رو خسته کنی,
نمی شینی و به ریشِ چهار وجبیشون بخندی؟
که عجب مغز سرشار از تهی دارن این آدما!

پ.ن: من نمی دونم جدیدا چرا سرعت گاو شدنِ گوساله ها اینقدر زیاد شده!


Friday, June 2

بازی

سنگی پرتاب می‌شود
شیشه‌ی پنجره‌ای می‌شکند
یک سال بعد...
صاحب خانه بدون آنکه خرده شیشه‌ها را جمع کند
شیشه‌ای نو برای پنجره‌ی کهنه‌اش پیدا می‌کند
در حالی که کودکی یک سالِ تمام
سنگ به دست
در انتظار چنین لحظه‌ای

سنگی پرتاب می‌شود...