Tuesday, October 31

ديوانه‌ترها

از بالای پنجره
پنجره‌ی طبقه‌ی دو
طبقه‌ی دو ِ فنی دو
فنی دو ِ دانشگاهمون
به حياط نگاه می‌كنم
و فكر میكنم
ديوانه‌ترها كجايند؟!

Saturday, October 28

شمیم

شکوفه باران می‌کنم
شب‌های تاریک و پاک تنهایی را
.
.
سحر نزدیک است
مانده‌ام من و شکوفه باران پیدا...

Tuesday, October 24

بیا

سعی کن شادی را فکر کنی،
نه آن‌گونه که هستی؛
زان‌گونه که نيستی،
تا باشی...

Thursday, October 19

سرمای سوزانِ عقلش

آن قدر آب را به گِل افزود
که تا زانو در گِل خود ماند.
آن قدر ماند تا خشک شد
قلبِ کودکِ کوچکِ بيننده‌اش.
نه تنها خودش را آزاد نکرد،
طراوت قلبِ کودکِ کوچکش را هم به زنجير کشيد
سرمای سوزانِ عقلش

Tuesday, October 17

تخته سياه

به هم ريخته‌ام
آشفته‌ام
سخت آشفته...
-نبودم من این‌گونه-
آهی می‌کشم
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ چشم فرو می‌بندم
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ لبان را می‌گزم
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ و می‌روم
-راهمان یکی نیست من و تو-

Monday, October 16

زندگی

بیدار باش از این خواب ابدی
که زندگی بسی زیباتر از خوابِ پنداشته است

Thursday, October 12

واگن ۲

تتق تتق، تتق تتق
من می‌آم، شاید هم می‌رم!
تو اون‌جای، شاید هم این‌جا
چه فرق می‌کنه
اندیشه و فکره که من و تویی رو می‌سازه
حالا چه این‌جا، چه اون‌جا
هر روزِ هر روز
دیروز، امروز، همین الان نصف شب توی قطار
فک می‌کنم
به چی رو الان کار ندارم!
البته فک کردن خوبه
حرف نزدن هم
یا شاید بعضی وقتا زدن

پ.ن.۱: بهناز بهم می‌گه «بابابزرگ»، یعنی هرکی زیادی احساساتی فک نکنه، بابابزرگه؟!
پ.ن.۲: بعضی وقتا از تتق تتق ِ هشت و نیم ساعته خوشم میاد، ولی بعضی وقتا نه!
پ.ن.۳: حالا که چی؟! ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌شاید هیچ‌چی!

Tuesday, October 10

زلزله

ترم قبل:
من دارم چرت می‌زنم
محمد با موبایلش تنیس بازی می‌کنه
میترا با یه فرکانس ثابت داره پاش رو تکون می‌ده
حسین معلوم نیست داره به کی SMS می‌زنه!
خلاصه همه دارن به درس توجه می‌کنن
احمدیه هم داره سر کلاس احتمالا درس می‌ده

این ترم:
من دارم چرت می‌زنم
اکبر داره با موبایل جبل فوتبال بازی می‌کنه
خود جبل خوابه (حتی با صدای خور و پف!)
امیر هم واسه محمد Missed Call میندازه!
جلوتر هم صدای قیژ قیژ صندلی میآد (یعنی یکی داره با فرکانس ثابت...)
احمدیه هم داره سر کلاس احتمالا درس می‌ده

پ.ن: این ترم خنده‌های عصبی احمدیه دوچندان شده، آدم نگران می‌شه!!!

Monday, October 2

گاهی

گاهی باید گذشت
گاهی باید گذاشت تا بگذرد
گاهی باید زمان را متوقف کرد و از آن جلو زد
و گاهی باید متوقف شد تا زمان جلو بزند
غافل از اینکه بعضی لحظه ها را نمی‌شود فراموش کرد

پ.ن.۱: پارسال، همین موقع + یه ماه
پ.ن.۲: واقعا باید تشکر کرد که هنوز آبسردکن‌های دانشکده روشن هستن!
پ.ن.۳: کمبود امکانات = هزارتا مشکل!