افسار در دست
تاختن بر کرانِ دشت
چه لذتی دارد
طاق باز رو به آسمان
دويدن
در جشن زيبايان
مستِ مست، رقصيدن
خنديدن
و مُردن.
Friday, December 29
زنبور عسل
Tuesday, December 26
يلدا بازی!
این طوری که از تفاسیر بر میآد من هم به نحوی به بازی دعوت شدم، پس:
۱) توی دبيرستان يه بار کارم به شهريور کشيد.
۲) توی شهريور يه بار کارم به دبیرستان کشيد.
۳) بچههای هم اتاقیم توی خوابگاه رو با وجود خيلی مسائل، خيلی خیلی دوست دارم.
۴) سانسور شد!!!
'۴) از تنبل بودنم راضیام!
۵) يه بار که الان خيلی يادمه از خودم جلوی بابام خیلی خجالت کشيدم...
چون اصولن از دعوت کردن خيلی خوشم نميآد هرکسی خودش دوست داره توی بازی شرکت کنه.
Tuesday, December 19
یلدا...
يادمه يه بار يکی از معلمهامون گفت شب يلدا:
قديما که اکثر ايرانیها زرتشتی بودن، اعتقاد داشتن که علت بلند بودن اين شب (بلندترین شب) اینه که اهريمن (تاریکی) بر اهورا (روشنایی) توی این جنگ ابدی غلبه میکنه، پس ما بايد بيدار باشيم تا نور چراغ خونههامون به کمک اهورا بره...
حالا دوستان زرتشتی بيشتر در جريان درست يا غلط بودنش هستن.
پ.ن.۱: اين بود قصهی ما از شب يلدا!
پ.ن.۲: دور هم جمع بودنش خيلی خوبه، خوش بگذره...
Tuesday, December 12
Thursday, December 7
دیوار
پیشانی بر روی دست راست
چشمها بسته
قلبی خسته
شبی از پس شب میگذرد
نه از تو کاری بر میآید
نه از کرم شبتاب
Wednesday, December 6
زاغارت
ای بابا
چرا هی فک میکنی خودت بچه بازی در میاری
خوب منم یه هر از گاهی خر میشم
د ِ هه ه ه ه ...
یه وقت به خودت نگیری ها!
Friday, December 1
برف نو
برف نو، برف نو
سلام سلام
چقدر خوشحالم
که به برف تهران رسیدم
امسال هم لباس سفید عروسیش رو تن کرد
پ.ن: کی پایه برف بازیه؟
Wednesday, November 29
Sunday, November 26
پرواز
شب است
و خيال است
و زيبايی
پرواز را نه برای بالا رفتن
که برای فرود آمدن دوست دارم
پرهای بسته، سقوط حتمیست
در ميانهی آسمان و زمينام
با پرهای باز، پرواز را
نه به سوی آسمان
که به سوی زمين
در سر میپرورانم.
Tuesday, November 21
Tuesday, November 14
باز هم احمدیه
اولين جلسهای که به صحبتهای مهندس احمديه، توی کلاس گوش دادم، جلسهی امروز بود. (جلسهی بعد از میانترم)
درس نداد، خارج از درس حرف زد، (برای اولین بار در ایران!)
از زندگی گفت.
احساس کردم دوستش دارم،
واقعا اینگونه حس کردم، باز هم برای اولين بار در ايران!
Friday, November 10
تولدت مبارک
يکسال گذشت...
در اين يکسال فاتحان هم ردهی قلهی کنکور با هم همراه شدند تا قلههای رفيعتری را دوشادوش يکديگر فتح کنند.
اين فاتحان وقتی به پشت سر نگاه میکنند، خاطرات زيبايی را میبينند که حتی رگههای گذرای تلخی نتوانسته است از جلوهی آنها بکاهد و وقتی به پيش روی خود مینگرند سعی میکنند با ديدی وسیع و نظری بلند، تنها افقهای روشن را ببينند.
آنها هيچگاه يکديگر را در اين راه تنها نمیگذارند، چرا که هدف آنها رسيدن نيست بلکه همراه هم رسيدن است.
بچههای عمران ۸۲
بهار ۸۳
Tuesday, November 7
شکوفهی آزادی
چه دروغی!
چه دروغی؟
چه فریبی!
چه فریبی؟
چه دلیلی!
چه دلیلی؟
عظمت دروغ فریبدهندهی بیدليلت
هیچ است!
عظمتی پوچ و خود فریب...
فقط این بار را...
نه با دروغ
نه با فریب
نه با دليل
بی دروغ، بی فریب، بی دلیل
ساده و راحت.
Wednesday, November 1
Tuesday, October 31
ديوانهترها
از بالای پنجره
پنجرهی طبقهی دو
طبقهی دو ِ فنی دو
فنی دو ِ دانشگاهمون
به حياط نگاه میكنم
و فكر میكنم
ديوانهترها كجايند؟!
Saturday, October 28
Tuesday, October 24
Thursday, October 19
سرمای سوزانِ عقلش
آن قدر آب را به گِل افزود
که تا زانو در گِل خود ماند.
آن قدر ماند تا خشک شد
قلبِ کودکِ کوچکِ بينندهاش.
نه تنها خودش را آزاد نکرد،
طراوت قلبِ کودکِ کوچکش را هم به زنجير کشيد
سرمای سوزانِ عقلش
Tuesday, October 17
تخته سياه
به هم ريختهام
آشفتهام
سخت آشفته...
-نبودم من اینگونه-
آهی میکشم
چشم فرو میبندم
لبان را میگزم
و میروم
-راهمان یکی نیست من و تو-
Monday, October 16
Thursday, October 12
واگن ۲
تتق تتق، تتق تتق
من میآم، شاید هم میرم!
تو اونجای، شاید هم اینجا
چه فرق میکنه
اندیشه و فکره که من و تویی رو میسازه
حالا چه اینجا، چه اونجا
هر روزِ هر روز
دیروز، امروز، همین الان نصف شب توی قطار
فک میکنم
به چی رو الان کار ندارم!
البته فک کردن خوبه
حرف نزدن هم
یا شاید بعضی وقتا زدن
پ.ن.۱: بهناز بهم میگه «بابابزرگ»، یعنی هرکی زیادی احساساتی فک نکنه، بابابزرگه؟!
پ.ن.۲: بعضی وقتا از تتق تتق ِ هشت و نیم ساعته خوشم میاد، ولی بعضی وقتا نه!
پ.ن.۳: حالا که چی؟! شاید هیچچی!
Tuesday, October 10
زلزله
ترم قبل:
من دارم چرت میزنم
محمد با موبایلش تنیس بازی میکنه
میترا با یه فرکانس ثابت داره پاش رو تکون میده
حسین معلوم نیست داره به کی SMS میزنه!
خلاصه همه دارن به درس توجه میکنن
احمدیه هم داره سر کلاس احتمالا درس میده
این ترم:
من دارم چرت میزنم
اکبر داره با موبایل جبل فوتبال بازی میکنه
خود جبل خوابه (حتی با صدای خور و پف!)
امیر هم واسه محمد Missed Call میندازه!
جلوتر هم صدای قیژ قیژ صندلی میآد (یعنی یکی داره با فرکانس ثابت...)
احمدیه هم داره سر کلاس احتمالا درس میده
پ.ن: این ترم خندههای عصبی احمدیه دوچندان شده، آدم نگران میشه!!!
Monday, October 2
گاهی
گاهی باید گذشت
گاهی باید گذاشت تا بگذرد
گاهی باید زمان را متوقف کرد و از آن جلو زد
و گاهی باید متوقف شد تا زمان جلو بزند
غافل از اینکه بعضی لحظه ها را نمیشود فراموش کرد
پ.ن.۱: پارسال، همین موقع + یه ماه
پ.ن.۲: واقعا باید تشکر کرد که هنوز آبسردکنهای دانشکده روشن هستن!
پ.ن.۳: کمبود امکانات = هزارتا مشکل!
Tuesday, September 26
!دوستِ من!
دوست ِ من
من هر چی بیشتر فکر میکنم،
کمتر میفهمی!
پ.ن: پس بیشتر بفهم که نخوام اینقدر فکر کنم!
Saturday, September 23
سیفون
دانشگاه، درس، کتاب، کامپیوتر، اینترنت، کار و...
زدن زیر دلم
همه رو توی توالت بالا میارم
سیفون + پنج ثانیه همه چیز تموم
تا دفعهی بعد!
پ.ن: ولی نه خودم و نه تو جزء اون چند تا نقطهی بالا نیستیم، به هیچ وجه!
Wednesday, September 20
Saturday, September 16
مایهدار
خیلی وقتا میشه که خیلی دوست دارم به جای اینکه پیاده یا با تاکسی و اتوبوس اینور اونور برم، ماشینی هم برای این کار میبود! (حالا کی گفت الگانس میخوام؟!) ولی هیچوقت نمیخواستم یه بابای دیگه میداشتم، یه بابای مایهدار! چون اگه مایهدار بود دیگه نه اون بابای من بود، نه من بهرنگ بودم!
پ.ن: حالا نیاین بگین ناشکر واز این حرفا نباش! یا مثلا چه پر توقع از باباش ماشین میخواد و... نه توقعی دارم نه چیزی! دوست داشتم بگم خو!
Thursday, September 14
تهران - انزلی - اردبیل - آلوارس
شنبه
انزلی را آتش باران دیدم و تالاب آتش را آوردم.
یکشنبه
مسیر مه را در آغوش گرفته و با درختانِ بی سایه، همسایه شدم.
دوشنبه
به قصد سبلان (ساوالان) خود را در طبیعت غرق کردم، همراهِ آن زیباییِ چشمهها (آبشار گورگور)، عشایرِ آلوارس و عظمت سبلان، در خنکایِ سبزِ شمالِ غرب به جانم نفوذ کرد.
سهشنبه
با اردبیل پیمان بستم و دریاچهاش (شورابیل) را از بَر کردم، اما فندقلو را در مه و باران از دست دادم.
چهارشنبه
به تهرانم آمدم باز...
Wednesday, September 13
Tuesday, September 5
پاییز
گل، درخت، کوه، چشمه، کوچه، باغ
همه و همه
دلامون، چشامون، آرزوهامون
همه و همه
بالاخره
طعمِ گسِ پاییز رو میچشن
گس مثِ خرمالوی کال
پاییز هم که نزدیکه
برگامون زرد میشن
یا شاید
زردامون برگ بشن!
خوش به حال خودم که گلخونهای نیستم
هم میشکفم، هم میریزم!
زندهام، آزاد...
Sunday, September 3
سمفونی
بوی نمناکِ خاکِ خنکِ باران خورده را
بر گونههایت نقش بندی میکنم،
رایحهاش، تو را
پس از باران نهان چشمانت
مسحور، مبهوت و رها از غم میسازد
Thursday, August 31
Tuesday, August 29
دو کلوم حرف حساب
آقاجون وظیفته
چرا وقتی کاری که وظیفته انجام میدی
منت هم قاتی قضیه میکنی!
شغلته،
اگه کم بهت میدن مشکلت رو اینجوری چرا میخوای حل کنی؟!
یا شغلت رو عوض کن یا غر نزن...
Sunday, August 27
Friday, August 25
Tuesday, August 22
هذیون
ز چه رو با سر چنین آشفته به در میکوبی؟!
گو بدانم
در تا نیمه باز است
مقصودت را بی تفره، بی مقدمه بگو
در را برای کوفتن نساختهاند!
وارد شو
وارد شو و حرفت را بزن
هم گوش دارم، هم عقل
گر چه مستم،
اما هر چه هستم، هستم!
Sunday, August 20
بهرنگ
از سرِ نو بچه شدم!
بچه بازیام شروع شده
از خودم داره بدم میاد...
بهتره یه مدت تلاشی واسه فکر کردن نکنم
زندگی خودش چرخ داره، میچرخه
Friday, August 18
نَبَرد
دیرپاییست آشوبی در دلم
سرخگون و سیاه چُرده
در تکاپوست
بیدارانِ پاسی از شب گذشته میدانند که چه گویم
آنان همرزمانِ این رزمند
Tuesday, August 15
خونه
در رو که باز میکنی یه باغچهی نسبتا کوچولو سمت چپتِ که یه گوشش یه درخت خُرمالو وایساده.
سمت راست هم یه دیواره که با سنگای افقی نما شده، افقیه افقی.
جلوتر بعد از در آلومینیومی، ۵تا پله و یه جا کفشی و یه تیکه موکت و یه در چوبی.
دینگ دییینگ...
بهناز در رو باز میکنه، بابا جلوی تلوزیون روی زمین به مبل تکیه داده، مامان تو آشپزخونه داره چایی میریزه، بهمن هم طبق معمول داره دوش میگیره!
سلامـــــــــــ...
Monday, August 14
Saturday, August 12
Monday, August 7
خوشا رها کردن و رفتن
به هنگامی که تو را
از بودن و ماندن
چاره نیست.
خیلی وقتا میخوام تنها باشم
خیلی راحت تنها میشم
خیلی وقتا هم میخوام تنها نباشم
ولی هرچی تلاش میکنم بی ثمره!
"لبخندِشان
لاله و تزویر است.
انعام را
به طلب
دامن فراز کردهاند
که مرگِ بیدردِ سر
تقدیم میکنند."
Friday, August 4
61
جاتون خالی دیشب بزن، بخور، برقص، دست و کِل و...
هفت شب و هفت روز شادی و سرور!!!
نسیم امیدوارم خوش بخت باشی
Wednesday, August 2
A little cry for a big killing
من زور دارم پس میتونم تو رو بکشم و با این کار:
۱- به همه نشون بدم که زور دارم
۲- از چاقوم استفاده کرده باشم
۳- به بقیه واسه دفاع از خودشون چاقو بفروشم
۴- به پول زیادی برسم
۵- بعد چون بقیه سلاح (چاقو) دارن اونا رو هم بکشم
۶- نگرانی هم ندارم چون اونایی هم که زور دارن کاری بر علیه من نمیکنن، چون مثل خودم فقط دنبال منافع خودشونن.
پ.ن.۱: اگه من جای خدا بودم به خاطر آفریدن چنین جانیهایی از خودم خجالت میکشیدم!
پ.ن.۲: حالا که نه من جای خداام نه کسی خجالت میکشه! ما اگه عقل داشتیم خودمونو درست میکردیم!
Monday, July 31
Thursday, July 27
آگاه
انسان آگاه زنده است، چون میداند چه احساسی دارد و در چه زمان و مکانی زندگی میکند. میداند بعد از آنکه مُرد و زیر خاک رفت، درختها هنوز باقی خواهند بود. ولی او دیگر نیست که آنها را تماشا کند. بنابراین میخواهد امروز تا جایی که امکان دارد از آنها لذت ببرد.
Eric Berne
Monday, July 24
Wednesday, July 19
Monday, July 17
لبخند
از قدیم میگن عزت زیاد فخر میآره!
واقعا هر چی آدم عُنُقتر باشه
لبخند کوتاهش دلنشینتره
عجب روند مزخرفی!
بیا سعی کنیم جای لبخند و عُنُق رو عوض کنیم
Saturday, July 15
Wednesday, July 12
Monday, July 10
هذیون
ببین عجب مغز کوچیکی داریم
که توی کلّمون لق میزنه!
جاهای خالیش هم با توهمات پر کردیم
تازه اگه بقیه هم بگن توهمه، بهمون بر میخوره!
فکر کنم وقتی بشینیم و خودمون با خودمون فکر میکنیم
آرامش بیشتری پیدا میکنیم تا وقتی که
وایسیم و هذیون بگیم!!!
Friday, July 7
سوگواری
هر چه را داشتم، دادم تا پروازی شکوهمند داشته باشم
پروازی پُر مهر
مهری بی کینه
کینهها را پَر دادم
من ماندم بی بال و پَر
هر چه برایم مانده چیزهاییست که ندارم!
Wednesday, July 5
Sunday, July 2
Mono color
سبزترین آوازهایت را
با سرخترین لحظات لبانت
به گوشهای زردم
روانه کن
شاید این گونه برایم مرئی بشوی!
رویای پنداشتهی نداشتهی من
Saturday, June 24
48
سیگار میفروشم
روزی یه نخ
تازه اونم به کسایی که سیگاری نیستن!
پ.ن. خیلی وقته توی فکر یه شغل تازه می گردم!!!
پیدا نکردم!
Sunday, June 18
آرام ِ اقیانوس
نگاه تنگت به پهنای ِ
شکافهای ِ باریک ِ پنجرهی چوبیت مانده است
کجای کاری
در بازار شیشه آمده
تـُرد بودنش فدای زیباییش
زیباییها را آنگونه که هستند ببین
نه زان گونه که میاندیشی
یا دیگران برایت مشق کردهاند
خدا را بهانه نکن، به خدا قسم او در این ماجرا هیچ کاره است!
خودت نخواستی...
زیبایی زندگی، من و تو در کنار هم علیه دیگری نیست؛
زیبایی زندگی، من و تو در کنار هم برای دیگریست.
زیبایی را با معنای ماها و شماها زنده کن
زنده و جاودانه
تا توانش را داری شروع کن
برای همیشه و همیشه...
Wednesday, June 14
تهی
خیلی وقتها انگار حرفی برای گفتن ندارم
بیشتر حرف هام, زدنی هستن!
حرف هایی که باید زد توی سرِ یه مشت کله خرِ زبون نفهم!
تو جای من باشی, با توجه به کثرتِ عده ی مذکور
به جای اینکه خودت رو خسته کنی,
نمی شینی و به ریشِ چهار وجبیشون بخندی؟
که عجب مغز سرشار از تهی دارن این آدما!
پ.ن: من نمی دونم جدیدا چرا سرعت گاو شدنِ گوساله ها اینقدر زیاد شده!
Friday, June 2
بازی
سنگی پرتاب میشود
شیشهی پنجرهای میشکند
یک سال بعد...
صاحب خانه بدون آنکه خرده شیشهها را جمع کند
شیشهای نو برای پنجرهی کهنهاش پیدا میکند
در حالی که کودکی یک سالِ تمام
سنگ به دست
در انتظار چنین لحظهای
سنگی پرتاب میشود...
Saturday, May 27
ساحلِ تنهايی
باران، موج، مه، رنگین کمان
هر روز درون مه خفیفی
درون کوچه پس کوچههایِ ساحلیِ ذهنم
بدون کفش، بدون پیراهن
برهنهی برهنه
آرامِ آرام
همراه با نسیمی ملایم به آن سوی کوچه میروی
ذهنم یارای تجسم ندارد
گُم میشوی و عطر تنت باقی میماند،
آبشار مویت هم...
گلهای کوچه پس کوچههای ساحلی، به یاد عطر تنت جوانه زده اند
نشانی کوچهها را ندارم
عطر تنت مرا به آنجا راهنمایی میکند
هر روز در این ساحل، بدون کفش، بدون پیراهن
برهنهی برهنه
اما بیقرار
امواج کفآلودِ دریا را با نگاه دنبال میکنم
نکند کوچهِ زیبایم را غرق ِ در خود سازد
بی آنکه نه کوچهیی ساحلی
و نه عطر و آبشاری از مو
نه حتی موجی
وجودی خارجی داشته باشد
پرپر نشوم چه شوم...
Sunday, May 21
بوگند
با نوک دماغت، تیز بو بکش
بوی مُزخرفِ تعفن می آید
فضای اینجا گندیده
گفته بودی اینجا هوا سنگین است، تاب نمی آوری
آوردم، ولی سنگین شدم!
دلم گرفته، خسته شدم
خسته...
دلِ منِ خسته ی سنگین،
در این هوای گندیده ی مزخرفِ متعفن
هوای خانه را کرده
زنده باد شهر خودمان + دود + ترافیک
Tuesday, May 16
Sunday, May 14
گرگم به هوا!
یه عده از آزار رسوندن به دیگران لذت می برن
بهش می گن: سادیسم
یه عده هم از آزار رسوندن به خودشون لذت می برن
بهش می گن: مازوخیسم
حالا فکرش رو بکن
یه عده هم هستن که به دیگران آزار می رسونن
ناگهان از این موضوع ناراحت می شن
خدایی نکرده شما به این یکی چی می گین؟!
"و خداوند برای آنهایی که دوستشان دارد، در این دنیا عذاب نازل کرد."!
Monday, May 8
عاشقانه
چه خانه ها که بیهوده به آتش کشیده شدند
و چه آتش ها که بیهوده به خانه کشیده شدند
اما آتش
خودش
با پای خودش
به خانه ام آمد
و سوسو کنان به خاطرات پیوست...
Sunday, May 7
مطالعه!
زین پس به جای خواندن نامه ها و گزارشات اداری و...
آنها را مطالعه می کنیم!
قابل توجه بینندگان 20:30
گزارش اولین روز نمایشگاه!
Wednesday, May 3
دریای سرخ
زود باش
چشمانم، چشمانم نشانه ی خوبی ست
راستش را بخواهی قلب ندارم
این اواخر دلتنگی می کرد
یک سالی می شود که بی خبر رفته
قلبم را می گویم!
نگاهانم را هم
تو با دستان نازنینت بگیر
می دانم، دل می خواهد
اما تو که داری
چه باکی داری
شاید به قلبم برسند
چشمانم را می گویم!
دیگر نه قلب و نه چشمانم را می خواهم
هم اکنون
فقط خواهان تو ام
فقط تو...
Sunday, April 30
تک دل
یه بار دیگه بشمار...
چهل و نه
پنجاه
پنجاه و یک
تمام!
یکی از کارت ها نیست!
آس دل...
خوب دیگه، نمیشه کاریش کرد
وقتی نیست یعنی نیست!
Monday, April 24
مردگان عاشق
"مردگان امسال
عاشق ترین زندگان بودند"
احمد راست می گه،
منظورم احمد شاملوِ!
ولی می دونی،
بدترین چیز اینه که
عشقِ همین مردگان
دو سال بعد بی معنی بشه
یا حتی همین امسال!
Sunday, April 23
دوست نا آشنا!
یه بار از یکی از دوستان نا آشنا پرسیدم
چرا اون یکی دوست نا آشنا توی commentهاش اینقدر قربون, صدقه می ره؟!
گفت: این جوری مشتری بیشتری پیدا می کنه و تعداد commentهاش زیاد می شه!
این هم یه روشه
حالا احمقانه بودن یا نبودنش رو کاری ندارم!
ولی روش کاراییه, البته اگه دختر باشی!
چون دروغ گفتن واسه ی دخترا آسون تره
همچنین حماقت واسه ی پسرا!
راستی دوست نا آشنا, به اون یکی دوست نا آشنا بگو این post رو مخصوص خودش نوشتم!
Wednesday, April 19
Thursday, April 13
بادبادک
هر روز که میگذرد انگار میکنی
که یک روز گذشته!
هر هفته که میگذرد انگار میکنی
که یک هفته گذشته!
یا حتی یک ماه یا یک سال!
ولی من ساعاتی را میپرستم
که با روز یا هفته یا ماه یا سال برابری میکنند،
چرا که بدون این ساعات
نه روزی با معنی است
نه هفتهای، نه ماهی و نه سالی،
شاید هم عُمری...
Wednesday, April 12
بابا بزرگ
یادمه بیشتر وقتا که می دیدمش
گوشه ی هال خونشون نشسته بود
روی زمین و تکیه داده به مخدّه ی (بالشت) خودش
بالشتِ استوانه ای سبز رنگ با روبالشتی سفیدِ گل دار
همیشه ازم می پرسید خانوم معلمتون آقای خوبیه؟!
یا مثلا قبل تَرِش بهم می گفت:
تو که مرد نیستی زنی!
منم واسه اینکه ثابت کنم زن نیستم
نشانه ی مردانگیمو نشونش می دادم!!!
بی خبر از اینکه مردانگی به این چیزا نیست
همه ی کارهای خونه رو خودش می کرد
بنایی. نجاری. لوله کشی. باغبونی و....
دلم واسش تنگ شده
خیلی زود رفت. 10سالم بود
به قول بابام. مامان بزرگم هم باهاش رفت
بودش ها! ولی انگار که نبود...
بغضم گرفت ولی گریم نگرفت
خیلی سخته که آدم بغضش بگیره ولی گریه نکنه
نه اینکه نخواهم. اشکه نمیومد
Saturday, April 8
Monday, April 3
اصفهان - تهران
هر ده ثانیه یه قطره روی صورتت حس میکنی
بعد سوار ماشین شو
توی راه گاردریل رو نگاه کن
تعداد پایههای گاردریل رو بین دو راهنمای راه بشمر
چشمات آروم آروم میاد رو هم
وقتی چشم باز میکنی همون گاردریل و پایهها و همون جاده جلوته
4 یا 5 بار این کار تکرار میشه
هر دفعه بارون شدیدتر میشه
آخرین دفعه وقتی چشم باز میشه
دیگه گاردریل نیست
4 یا 5تا ماشین که با یه اتوبوس به هم دوخته شدن جای همهی اونا رو پر میکنه
دیگه چشمات نمیاد رو هم
جلوتر نوشته "تهران 115"
115تا دیگه هم میری
بارون تموم میشه، سفر هم
نتیجهی اخلاقی:
بابا نان داد، مامان آب!
به جاش من خوابیدم!
Saturday, April 1
لرستان
امروز ساعت 4:30 صبح
راحت خوابیدی
ولی ساعت 4:40 صبح
دیگه نخوابیدی
شاید هم مردی
زلزلهی لرستان، قبلش بم
عجب خدای بزرگی!
هر چی فکر میکنم میبینم اگه خدامون کوچیک بود چه بد میشد
حالا که قراره خدایی در کار باشه، هر چی بزرگتر بهتر
من که نمیفهمم، احتمالا تو هم نمیفهمی!
Wednesday, March 22
Sunday, March 19
عیدی
عید اومده و بهاره
بهار عیدی میاره
انگار هوای خونه
توی همین زمونه
عطر حیات رو داره
خودتو تو هوا ول بکن
دلتو دیگه رها کن
غصههات رو ولش کن
از خونه بیرونش کن
چادر سیاه سرش کن!
به امید روزی نو برای همیشه
Wednesday, March 15
سکوت
هوا تاریکِ تاریکه
خونه ساکتِ ساکته
دراز کشیدم و به سقف اتاقم نگاه میکنم
چه سکوتی!
جز صدای نفسِ خودم هیچی نیست...
واسه اینکه سکوت رو تموم کنم موبایلم رو ور میدارم
یه آهنگ پیدا میکنم تا پخش کنم
قبل از play
یه هو...
سکوت میشکنه
آخه یخچال گرمش شده
بیخیال آهنگ
صدای یخچال هم خوبه!
-- راستی نوشتهی 14 اسفند رو به پیشنهاد آق داداش یه کوچولو تغییر دادم
Saturday, March 11
8 MARCH
سه روز پیش 8 MARCH بود!
ده روز دیگه هم اول فروردینه!
امروز بیست اسفند
مگه چشه؟
یا حتی دیروز
یا شاید هم فردا!
Sunday, March 5
به یاد آر
یاد آر
دو پنجره را كه به آسمان باز می شد
به آسمانی آتشین
و تو
به آتشِ افق خیره وار می نگریستی
یاد آر
یاد آر
آن كوچه باغی را كه تو
پشت ازدحامِ درنگ، بی درنگ
با قلب خود به جلو می تاختی
یاد آر
یاد آر
آن ساحل و ماسه هایش را
زانوان خسته ات را
جای پای صحبتت را
یاد آر
حالا نگاه كن
نه پنجره ای، نه آسمانی، نه كوچه باغی، نه ساحلی
نگاه كن، چه مانده
جز جای پایِ صحبتت بر شن های ساحل های مغروقِ در زمان
جای پای گفته ای ناگفته
Wednesday, March 1
ستون
یه ستون
به بلندای آسمان
به پهنای ریسمان
یه ستون
به بلندای اتاقم
به پهنای خیالم
اولی مال تو
دومی مال من!
Monday, February 27
مشروط
همه ی زندگیمون شرطی شده
یه چیز به شرط همه چیز
نگاه به شرط نگاه
کلام به شرط کلام
ادامه تحصیل به شرط دوازده!
دوستی به شرط انتقام
انسانیت به شرط خدا
هندونه (عشق) به شرط چاقو!
هندونه...
هندونه...
هندونه...
Wednesday, February 22
کام روا
"معمولا در مناطقی که مردم سر غذا آروغ می زنند نظر داشتن به ناموس دیگران بدور از عقل است، و در جاهایی که مردم می توانند دنبال ناموس دیگران باشند آروغ زدن سر غذا نا معقول است."
Eric Berne
بی ادب باش تا کام روا شوی!!!
Monday, February 20
فرفری
پتـوی من راه راهیه
بالشتکم گل گلیه
رنگ تنم سُـرخابیه
صورتـکم خال خالیه
حرفای من شفاهیه
تخته سیام پوشالیه
ایـن آقاهه قشـنگه
داره به من میخـنده
تخته سیام خنده داره؟
خنده ی بـُـرنده داره؟
خنده کیه، خنده چـه؟
تـو بـگـو بــه مـن خـنـده چـیـه؟
Wednesday, February 15
لاک غلطگیر
جدیدا لاک غلط گیر خریدم
واسه غلطهای قبلی
لاک غلطگیر خیلی بهتر از خط خطی کردنه
ولی هر چی لاک میگیرم بازم جای اون قبلی ها پیداست
خواهش می کنم تو خط خطیش نکن
خود خودت بهم اجازه داده بودی پاکش کنم
منو مث بقیه نکن
ببین خواهش کردم
Monday, February 13
تیک تاک
ساعت رو دیدی
هر روز و هر روز میچرخه
ثانیه شمار هر دقیقه کارش رو تکرار میکنه
دقیقه شمار هر ساعت
کوچکترین و پر ادعاترین عقربه هم در روز دو بار کارش رو تکرار میکنه
اگه یه روز مثل قبل نباشه میگیم خراب شده
و بدرد نمیخوره
باید یه نوِش رو بگیریم
مثل ما آدما!
وااااای
ترم جدید شروع شد
فکرش رو بکن
توی یه ترم سه تا درس با احمدیه
حالا متره و زلزله لا مانع!
ولی بارگذاری دیگه نامردیه
Saturday, February 11
Thursday, February 9
محرم
طبل، سنچ، زنجیر، پرچمِ یا حسین
خیمه، خونِ روی آسفالت
موتور برق و شیش تا بلندگو
یه نوحهخون، سیصد زنجیرزنِ مشکی پوش و ششصد تماشاچی
اشک و شوق، غم و شادی، گریه و خنده
صف ماشین به طول یک یا چند کیلومتر
یه علامتِ آذین شده جلوی همه
چه تفریح ثواب داری!
هم تفریح میکنیم
هم اسلام رو زنده نگه میداریم
یه هر از گاهی هم سفارت دانمارک رو آتیش میزنیم!
عکسای کسوف هم محشره
وقار
مفاهیم را تغییر دادهام
به جای آنکه حرف بزنم، نگاه میکنم
به جای آنکه جواب بدهم، میخندم
به جای آنکه نگاه کنم، جهت دیدم را عوض میکنم
به جای آنکه گوش کنم، فکر میکنم
به جای آنکه فکر کنم، زر میزنم
چقدر خر بودن ساده است!
Tuesday, February 7
مترو 2
اولش توی ایستگاه می دویدم
خوب طبیعتا هی میخوردم زمین و زخمی می شدم
همه نگاهم میکردن
یه عده نشسته بودن و اصلا تکون نمیخودن
بقیه هم مثل من میدویدن
ولی یواش یواش فهمیدم که راه برم خیلی بهتره
همه ی آدمای توی ایستگاه همون آدمای ایستگاه های قبل بودن
کمتر شده بودن
یه عده ریش گذاشته بودن یه عده دیگه هم آرایش کرده بودن
ایستگاه خوبیه
مخصوصا این که یاد گرفتم راه رفتن خیلی بهتر از دویدنه!
در ضمن عینکم رو هم عوض کردم
خیلی چیزا رو باهاش درست تر میبینم
ولی میخوام واسه ی اسفند سال دیگه بلیط ایستگاه بعدی رو بخرم
کاش بتونم سوار بشم
آخه ترنی که واسه ایستگاه بعدی گذاشتن خیلی کوچیک تره
Monday, February 6
فال قهوه
توی ولیعصر بهم دادن
به همه میدادن
آخه حماقت هم حدی داره...
ــ البته هر کی تلفنش رو خواست بگه بهش بدم،
خوب شاید نیاز به اطلاعاتی در مورد آینده داشته باشه!!!
مترو
منتظر اون نبودم
مثل بقیه
ولی اون اومد
تمام تلاشم رو کردم که سوار شم
مثل بقیه
تونستم سوار بشم
فقط 10٪ تونستن سوار بشن!
درا بسته شدن، به نظر راه افتاد
سه ماه طول کشید
وقتی در باز شد به ایستگاه بعدی رسیده بودم
با خوشحالی پیاده شدم
به ایستگاه نگاه میکردم
انتظار نداشتم آدماش مثل ایستگاه های قبل باشن
آخه قبلش سه تا ایستگاه رو دیده بودم
مثل بقیه
ولی همه از این ایستگاه تعریف میکردن
Sunday, February 5
Saturday, February 4
کوله پشتی
وقتی نگاهم با نگاهت برخورد کرد:
خندیدی
دست تکان دادی
نگاه کردم و رفتم...
خندهات خشکید
وقتی نگاهت با نگاهم برخورد کرد:
خندیدم
دست تکان دادم
نگاه کردی و رفتی...
خندهام خشکید
چه بد کردی
من هم.
Friday, February 3
Wednesday, February 1
مستانه
هر روز بدتر میشد
روز به روز
دو سال و نیم گذشت…
ولی خیلی راضیام
اگر روز به روز بهتر میشد
حتماً یه روز از خودم بدم میومد
پس چه خوب که بد شد!
Tuesday, January 31
happiness
خدا را به بازی گرفتهایم
میدانم
مغزمان پوچ شده
نه
پیچ مغزمان هرز شده!
دیگر پیچ واپیچ نیست
صاف صاف
دوستش ندارم
مچالهاش کردم،
خدا گم شد...