Wednesday, April 12

بابا بزرگ

دیشب یاد بابا بزرگم افتادم
یادمه بیشتر وقتا که می دیدمش
گوشه ی هال خونشون نشسته بود
روی زمین و تکیه داده به مخدّه ی (بالشت) خودش
بالشتِ استوانه ای سبز رنگ با روبالشتی سفیدِ گل دار
همیشه ازم می پرسید خانوم معلمتون آقای خوبیه؟!
یا مثلا قبل تَرِش بهم می گفت:
تو که مرد نیستی زنی!
منم واسه اینکه ثابت کنم زن نیستم
نشانه ی مردانگیمو نشونش می دادم!!!
بی خبر از اینکه مردانگی به این چیزا نیست
همه ی کارهای خونه رو خودش می کرد
بنایی. نجاری. لوله کشی. باغبونی و....
دلم واسش تنگ شده
خیلی زود رفت. 10سالم بود
به قول بابام. مامان بزرگم هم باهاش رفت
بودش ها! ولی انگار که نبود...
بغضم گرفت ولی گریم نگرفت
خیلی سخته که آدم بغضش بگیره ولی گریه نکنه
نه اینکه نخواهم. اشکه نمیومد

4 comments:

  1. همیشه بابابزگا خیلی ماه هستند لینکتم زوری گذاشتم :دیییییییی

    ReplyDelete
  2. yado khatereshoon javido gerami.

    ReplyDelete
  3. akh are rast migi yadete kheily khoob bood
    cheghadr oon mogheha sade o pak boodim
    shabi ro ke fot kard yadete ?
    man o bahman o maman ta toonestim gerye kardim
    vali to ham mesle alan faghat boht zade boodi
    baba ham 2 rah bood
    ba che omidi rafte bood o ba che ghami bargasht

    ReplyDelete
  4. ensan be chi tabdil mishe
    faghat khatere ?

    ReplyDelete