قسمتایی که به چشمم اومد و بدلم نشست!
ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ
تیر زهر آگین بر پا شده است و رها
از دلش اما بنگر چه خون میچکدا
تیغ دشمن نوش، بگذار هزاران شودا
وای از آن خاری کز یار بر دل خلدا
آهوی زخمی در دشت چگونه رهدا
مانده او تنها، تنها ز پا میفتدا
پای رفتن نیست دیگر به کجا رودا
کو سرای دوست که او سر نهدا
عشق و هجرانی، وایش چهها میکشدا
بر لبش لبخند، در دل چه خون میخوردا
ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ
رسول نجفیان
دکلمه: پرویز پرستویی
ندونستم مو قدرش درکنارم
ولی ولی حالا که رفته بیقرارم
نخندیدم دمی بر روی ماهش
چه سود اکنون به خاکش اشک بارون
ای الله جان
برس برس بر دادم ای پروردگارم
ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ
پ.ن: ای فلک، به همه دادی کشتی، به ما دادی کلک!