تتق تتق، تتق تتق
من میآم، شاید هم میرم!
تو اونجای، شاید هم اینجا
چه فرق میکنه
اندیشه و فکره که من و تویی رو میسازه
حالا چه اینجا، چه اونجا
هر روزِ هر روز
دیروز، امروز، همین الان نصف شب توی قطار
فک میکنم
به چی رو الان کار ندارم!
البته فک کردن خوبه
حرف نزدن هم
یا شاید بعضی وقتا زدن
پ.ن.۱: بهناز بهم میگه «بابابزرگ»، یعنی هرکی زیادی احساساتی فک نکنه، بابابزرگه؟!
پ.ن.۲: بعضی وقتا از تتق تتق ِ هشت و نیم ساعته خوشم میاد، ولی بعضی وقتا نه!
پ.ن.۳: حالا که چی؟! شاید هیچچی!
سلام بهرنگ جان.
ReplyDeleteتو در رویای من آری در رویای من تو شدی...
راستی من شما را در دانشگاه دیدم.
رسیدنت بخیر تتق تتق هشت و نیم ساعته
ReplyDeleteEhsase Deltangi Mikardi Too Ghatar?
ReplyDeletesafar khoobe!to ghatar neshstanam khoobe beshrti ke beshe onja chatam kard:d
ReplyDeletelinke setayesho badgozashtin1
: )
ReplyDeletepedar jan ghosse nakhor....
ReplyDeletebe man ham migan madar bozorg... bebin be koja residam ke madaram behem mige madar bozorg
mohem ine ke aadat mikoni(:|
وقطار بی تفاوت از این خیال در راه است
ReplyDeleteعزیزم...
ReplyDeleteالبته با لفظ ice age
بابابزرگ پایه ای هستی
کاش من هم به دلیل احساساتی فکر نکردن مامان بزرگ بودم
نه به خاطر چین و چروک ضربه های احساساتی برخورد کردنم